برسامبرسام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

عشق ترین برسام دنیا

عزیز دلم یک ساله شد هوراااااااااا

نفس من ... عمر من ... یکی یدونم ...برسام خوشگلم  اول از همه تولد یک سالگیت خیییییییییییلی مبارک...امیدوارم سالیان سال در سلامت کامل به سر ببری و تولد هزار سالگیتو جشن بگیری. چون اولین تولدت به ماه رمضون خورد و نمیشد همون روز جشن گرفت ما برای گل پسرموون 9 روز جلوتر یعنی 5 تیر یه جشن کوچولوی خانوادگی گرفتیم که همه خاله و عمه ها و مامان بزرگا اومدن خونمون تا در این شادی در کنار ما باشن ... اون روز همه تلاشمون و کردیم که تو خسته نشی و لااقل دو سه تا عکس خوشگل بندازیم ازت اما نشد که نشد... تو همه عکسا قیافت اخمو بود و البته مشغول شیر خوردن هم بودی... خلاصه جشن خیلی علی بود و همه چی خوب پیش رفت ... تم تولدت باب اسفنجی بود و تا اون...
29 شهريور 1393

سفر به ترکیه

خوب پسرکم بعد از این همه اتفاقات خوب و بد دیگه لازم بود یه چند روزی کار و تعطیل کنیم و منو تو بابایی یه سفر چند روزه بریم که خستگی این مدت از تنمون بیاد بیرون ... منو بابایی تصمیم گرفتیم یه چند روزی بریم ترکیه و حسابی خوش بگذرونیم... ما برای 19 خرداد ماه بلیط گرفتیم برای استامبول .حالا بماند که به خاطر دیر آماده شدن پاسپورت بابایی تا لحظه آخر نمیدونستیم که میتونیم بریم یا نه ...پاسپورت بابایی ساعت 2 ظهر 19 خرداد آماده شد و ماهم ساعت 8 شب پرواز داشتیم . خلاصه با کلی استرس و با عجله چمدونمون و بستیم و راهی فرودگاه شدیم ..  استرس پاسپورت تموم شد و حالا استرس اینو داشتم که تو هواپیما اذیت نشی که خوشبختانه مشکلی پیش نیومد و ما بعد از تقر...
29 شهريور 1393

آخرین روز رفتنت به مهد کودک

عزیز دلم .. اول از همه باید ازت خیلی خیییییییییلی تشکر کنم که تقریبا پنج ماه ،سختیهای مهد رفتن و تحمل و کردی.هرچند که پرستارت (خانم محمدی ) و کمک پرستارت (فریبا خانوم) خدایی خیلی بهت میرسیدن ولی بازم من همیشه نگرانت بودم ... تو این پنج ماه هر لحظه از دوربین مدار بسته نگاهت میکردم و قربون صدقت میرفتم . وقتی می دیدم خوابی نفس راحتی میکشیدم ..هر روزم ساعت 10 صبح میومدم پیشت و سه ربعی پیشت بودم و بهت شیر میدادم و باهات بازی می کردم و بعد از اون باز باید عزیز دلم و پاره تنم و میزاشتم و میومدم سر کار... اما بالاخره روزای سخت هر دومون گذشت نفس مامان ... همش دنبال راهی بودم که تو دیگه مهد نری و چون شایان و ایلیا و النا مدرسه هاشون ت...
29 شهريور 1393

اولین سلمونی شازده کوچولو

برسام جوونم بالاخره از کچلی در اومدی و حالا اونقدر مو دار شدی که دیروز که مصادف بود با روز پدر(93/02/23) با بابایی رفتی سلمونی و اولین بار به این مکان شرف یاب شدی   و مثل پسرای خوب و آقا نشسته بودی بغل بابایی و گذاشتی آقای آرایشگر موهاتو کوتاه کنه.قربونت بره مامان اینقدر آقایی البته اون شب یه اتفاقی هم افتاد که خالی از طلف نیست برات بنویسم.... به مناسبت روز پدر برای بابایی یه ساعت گرفته بودم . چون برای دستش بزرگ بود با هم دیگه رفتیم ساعت فروشی که بدیم کوچیکش کنن. داشتیم از پاشاژ بیرون میومدیم که دیدم یه دستبند خوشگل و کوچولو موچولو پشت ویترینه یه طلا فروشی هستش.منم که میخواستم برات دستبند بگیرم رفتیم داخل مغازه و دستبند رو گ...
24 ارديبهشت 1393

بهار اومد

برسام گلم ، عزیز دلم  بالاخره بهار از راه رسید و وارد فصل جدیدی از زندگیت شدی...این بهار اولین بهار تو و سی و یکمین بهار منو بابایی هست و ما همچنان خوشحالیم که گل قشنگی مثل تو داریم... خوب بزار یکمم از لحظه سال تحویل برات بنویسم که اینم شاید جالب باشه و با اون چیزی که برنامه ریزی کرده بودیم و می خواستیم کاملا فرق داشت... صبح روز پنچ شنبه که روز عید بود من و بابایی رو از خواب بیدار کردی و مثل بقیه روزای تعطیل دیگه نزاشتی یکم بخوابیم  اما چون روز عید بود و ما کلی کار داشتیم برای انجام دادن زودی از جامون بلند شدیم و بدون معطلی رفتیم سراغ کارا..قرار بود ما یکم خونه رو تمیز کنیم و ساعتای 5 اینا بریم بیرون .آخه من شلوغی شب عید...
4 ارديبهشت 1393

دندون بالایی شازدم

ا ی وای از این دندووون ها ی بالایی... هر چقدر اون دو تا دندون های خوشگل پائینیت بی دردسر در اومد این دندون بالایی خیلی اذیتت کرد.اولین دندون بالایی که در واقع میشه سومین دندونت روز دوازدهم فرودین در اومد ولی امان از بغلیش  قربونت برم الهی مامانی که چند شب تب کردی و یه خواب راحت نداشتی.به هر سختی بود خوابت میبرد اما انگار از درد دندونت یهو از خواب میپریدی و جیغ میکشیدی و دل من و بابایی رو آتیش میزدی با گریه هات.دو روز با هم دیگه موندیم خونه و به زوره قطره استامینوفن تبت اومد پایین و ما هر لحظه منتظر بودیم که این یکی دندونتم در بیاد  هم تو انقدر اذیت نشی و هم ما  رو از این غصه خوردن نجات بده ولی انگار حالا حالاها قصد...
4 ارديبهشت 1393

برای پسرم

عزیزم ! من نمی خواهم تو بهترین باشی ، فقط می خواهم تو خوشحال و خوشبخت باشی . اصلا مهم نیست که همیشه نمره ی 20 بگیری ،جای 20 می توانی 16 بگیری اما از دوران مدرسه و کودکیت لذت ببر. عزیزم :از "ترین" پرهیز کن ، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی. حتی نخواه خوشبخت ترین باشی . بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن. همین. اگر بدنبال پسوند "ترین" بروی، خوشبختی از تو خواهد گریخت. از 19/75 لذت ببر نه اینکه بگویی چرا دیگری 20 شده بود. از رانندگی با پرایدو ... لذت ببر نه اینکه به این فکر کنی چرا ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی است. از بودن کنار عشقت لذت ببر و ناراحت نباش چون مدرک تحصیلی و پول توی ...
25 فروردين 1393

صدای پای بهار میاد..

برسام گلم الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم تو ، توی مهد کودکت هستی و احتمالا تو خواب نازی. دل من اما خیلی شاد نیست ، دلم برات تنگ شده و منتظر ساعت 2/5 هستم که بیام پیشت و با بغل کردنت خستگی امروز از تنم پر بکشه . دو روز بیشتر به شروع سال جدید  و  دیدن اولین بهار زندگیت نمونده . فصل سرد زمستون داره بارش رو میبنده و میره و منتظر بهاره که بیاد جاش رو بگیره نمی دونم چرا این روزای آخر سال اصلا حالم خوش نیست .دلم غم داره و جز تو هیچ کس از این غم خبر نداره ..آخه از زمانی که تو شکم من بودی فقط با تو درد و دل کردم ... محرم اسرار کوچولوی من ، سنگ صبور مامان ، نمی خوام با حرفام ناراحتت کنم ...خدا رو شکر که امسال تو پیشم...
27 اسفند 1392

جشن عید برسام در مهد کودکش

برسام جوونم اولین بهار زندگیت داره از راه میرسه ما این رویداد مهم زندگیت رو توی خونمون و پای سفره هفت سین و کنار آیینه و قرآن تو خانواده کوچیکمون جشن میگیریم و منو بابا جونت اول از همه به خاطر وجود گرم و نازنین تو از خدای مهربونمون ممنون و سپاسگزاریم که کوچولوی دوست داشتنی و گلی مثل تو به ما داده که زندگی قشنگمون رو قشنگتر کردی .  البته زودتر از ما تو مهد کودکت یه جشن کوچولو براتوون ترتیب دادن و اولین سفره هفت سین رو تو مهد کودکت و کنار مربی های مهربونت دیدی . اما سفره هفت سینی که قراره ما برات درست کنیم یه چیز دیگه هستش گلم....    الهی دورت بگردم چه مظلومانه نگاه میکنی عممممممممرم.   قربونت برم من با او...
20 اسفند 1392