برسامبرسام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

عشق ترین برسام دنیا

شکرانه

  پسر قشنگم ،برسام گلم ازت ممنونم که با اومدنت منو مامان و بابا حسین رو پدر کردی. با قدمای کوچیکت زندگیمون رو پر از شادی کردی.قدمای نازت پر از خیر و برکت باشه نوگل قشنگ باغ زندگیمون.   خدایا  کودکم،یگانه هستی ام ،دلیل بودنم  در پناه تو....   ...
7 دی 1392

اولین خنده مرد کوچولوم

عزیز دلم صبح روز 27 مرداد 92 یعنی زمانی که 44 روزت بود اولین خنده رو لبات نشت و منو از خوشحالی برد تو آسمونا.مامان قربون اون خنده هات شه نفسم...زودی از خنده های قشنگ یه عکس انداختم اینم عکس اولین خنده ات    ...
7 دی 1392

اولین سفر

او لین سفرت تو تاریخ 3 مهر تا 5 مهر 92 به مشهد بود به همراه من و بابایی و مامان جونت .مسافرت کوتاهی بود اما خیلی خوش گذشت و با اینکه با ماشین خودمون رفتیم و مسافت طولانی بود اما اصلا اذیتمون نکردی...این مسافرت هم یه یهویی شد .تا شب قبل رفتنمون قرار بود بریم شمال،بابایی یهو گفت به جای شمال می خوای بریم مشهد؟اولش گفتم نمشه .آخه فکر میکردم شاید اذیت شی.اما بعدش گفتم حتما امام رضا پسر کوچولوم رو طلبیده و بهتره اولین سفرش به مشهد باشه.سریع زنگ زدم به مامان جوون که اونم تو این سفر همراه ما بیاد.خدا رو شکر بااینکه سفر بدون برنامه ای بود اما به همه خیلی خوش گذشت   ...
7 دی 1392

اولین مناسبت مذهبی

گلکم ، پارسال ماه محرم و صفر از خدا خواستم تورو سالم بهم بده و عهد کردم وقتی دنیا اومدی اولین عاشورایی که میبینی لباس علی اصغر رو بهت بپوشونم.وای که چقدر این لباسا به چهره معصومت میومد عزیزم     ...
7 دی 1392

روزی که مادر شدم

صبح یه روز گرم اولین ماه تابستوون احساس کردم پسر قشنگ من دیگه میخواد از دل مامانش بیاد بیرون و مامان و باباش رو که 9 ماه لحظه شماری میکردن واسه دیدن روی ماهش رو از انتظار در بیاره.واسه همین زودی با بابا حسین رفتیم بیمارستان تا نی نی خوشگلم رو هر چه زودتر بغلم بگیرم.از شوق دیدن تو نتونستیم به کسی چیزی بگیم و سریع با بابایی راهی بیمارستان شدیم.تا رسیدیم اونجا با کمک بابایی که شاید حتی بیشتر از من دلهره داشت رفتیم به بخشی که قرار بود تو رو دنیا بیارم.هنوز باورم نمی شد که به زودی بغلت میگیرم و اون دستای کوچولوت رو لمس میکنم.اشک تو چشام جمع شده بود.با بابایی خداحافظی کردم و اونم مثل همیشه با لبخندش بهم امید و انرژی داد.میدونستم تو دلش چه خبره.می...
7 دی 1392

اولین یلدای گل پسرم

امسال یلدا تو جمعمون یه کوچولوی دوست داشتنی داشتیم.بر عکس یلدای پارسال که اوج ویار شدید من بود و اصلا بهم خوش نگذشت اما امسال بهترین یلدا رو با گل پسرم داشتم.   امیدوارم عمرت مثل یلدا طولانی باشه زندگی من     ...
7 دی 1392

خاطرات 9 ماه انتظار

گل قشنگم ، برسام عزیزم اولین باری که فهمیدم یه نی نی خوشگل و خوشمزه تو دلمه شب 15 آبان سال 91 بود .وقتی تست بارداریم مثبت شد از خوشحالی زبونم یند اومده بود و نمی تونستم یه یایایی این خبر فوق العاده رو بگم.البته نیازی به گفتن من نبود .بابایی از خنده های پی در پی من متوجه شد به زودی قراره بابا بشه .اون شب رو هیچ وقت فراموش نمی کنم . حس اینکه یه موجود زنده تو دلم بود منو غرق شادی میکرد .خیلی زود خبر خوش بارداریم رو به همه گفتیم و اونام با تبریکاشون خوشحالی ما رو چندین برابر میکردن. دیگه باید بیشتر به خودم و تغذیه ام می رسیدم.خیلی زود رفتیم دکتر و واسمون سونو گرافی نوشت که بتونیم صدای قلبت رو بشنویم.من و بابایی واسه اولین بار صدای قلبت رو 7...
7 دی 1392

اولین برف

اولین برای که دونه های سفید برف رو دیدی روز 14 آذر، یعنی دقیقا تو 5 ماهگیت بود...هوا سرد بود اما نمی خواستم این روز خاص بدون عکس باشه .زودی لباس پوشیدیم و رفتیم جلوی در و چند تا عکس گرفتم ازت ...اینم از اولین برف زندگیت عروسکم   ...
6 دی 1392