اولین سلمونی شازده کوچولو
برسام جوونم بالاخره از کچلی در اومدی و حالا اونقدر مو دار شدی که دیروز که مصادف بود با روز پدر(93/02/23) با بابایی رفتی سلمونی و اولین بار به این مکان شرف یاب شدی و مثل پسرای خوب و آقا نشسته بودی بغل بابایی و گذاشتی آقای آرایشگر موهاتو کوتاه کنه.قربونت بره مامان اینقدر آقایی
البته اون شب یه اتفاقی هم افتاد که خالی از طلف نیست برات بنویسم....
به مناسبت روز پدر برای بابایی یه ساعت گرفته بودم . چون برای دستش بزرگ بود با هم دیگه رفتیم ساعت فروشی که بدیم کوچیکش کنن. داشتیم از پاشاژ بیرون میومدیم که دیدم یه دستبند خوشگل و کوچولو موچولو پشت ویترینه یه طلا فروشی هستش.منم که میخواستم برات دستبند بگیرم رفتیم داخل مغازه و دستبند رو گرفتیم و اومدیم..وای که چقدر به دستای تپلی و کوچولوت میومد...دستبند موند دستت و تا عصری که با بابایی رفتیم خونه بابا بزرگ اینا ... سلمونی هم نزدیک خونه بابا بزرگ اینا بود و با بابایی رفتی که موهاتو کوتاه کنی آخرای کارتم من اومدم تا ازت عکس بگیرم.کارت تموم شد و اومدی بغل من و تا رسیدیم خونه یه لحظه نگاه کردم دیدم دستبندت نیست زودی بابا رفت بیرون و نگاه انداخت اما اثری از دستبند نبود...با اینکه یکمکی ناراحت شدم اما گفتم تصدق سرت ...یکی دیگه میگیرم برات....
البتـــــــــــه چند روز بعد تو خونه عمه پیدا شد گل پســـــــــــــرم