برسامبرسام، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

عشق ترین برسام دنیا

اولین باری که نگرانی تو وجودم ریشه کرد

1397/5/5 15:28
نویسنده : مامان افسانه
176 بازدید
اشتراک گذاری

متاسفم که بعد از این همه وقت که برگشتم نمیتونم برات چیزایی قشنگ و رنگی عین وجود پر از عشق خودت برات بنویسم..اما اطمینان دارم یه روزی به همین زودیا میام و برات میگم که بالاخره رسید روزی که بیشتر از سه ساله هر ساعت و هر لحظه منتظر اتفاق افتادنش بودیم...

اون روز میرسه به همین زودیاااا

خوب بزار برات شروع کنم...

بعد از دو سالگیت حتی قبلتر از اون منتظر شیرین زبونیات بودیم..منتظر بودیم با اون لبای کوچیک و خوشگلت کلمه مامان و بابا و بگی و ما رو ببره تو خود آسمانااا

تا ۲سالگی خیلی جدی نگرفتیم این مسأله رو..اطرافیانم هم همش میگفتن زوده بابااا بچه با بچه فرق داره و حرف نزدن برسام جای نگرانی نداره و به همین زودیا برات بلبل زبونی میکنه..

یکی دو ماهی از دوسالگیت میگذشت که دیگه طاقت نیاوردم و عصر که از سر مار برگشتم یه راست بردمت مرکز گفتار درمانی تا ببینم علت حرف نزدت چیه...

مدیر کاردرمانی چند تا سوال پرسید و دست آخر گفت اول باید ببری پیش متخصص مغز و اعصاب کودکان .یه دکتر هم معرفی کرد و من دست از پا درازتر برگشتم خونه

فرداش زنگ زدم و به هر طریقی بود وقت گرفتم و یادم نیست الان دقیق چه روزی بود که منو تو اول رفتیم بعدشم بابایی قرار شد بیاد اونجا...

رفتیم تو مطب و دیدمم وااااای چه خبرههه..چقدرررر بچه با پدر و مادرشون اومده بودن...منکه تا حالا پام به اینجور جاها باز نشده بود و اصلا فکرشم نمیکردم این همه بچه های معصوم اونجا و بعضی ها رو تو شرایط بد ببینم...

حالم بد شده بود..چراا منو تو باید اونجا بودیم آخه..تو که سالمی هیچیت نیست چرا باید میبردمت دکتر اونم مغز و اعصاب..

حالم بد جور گرفته بود..حس خیلی بدی داشتم..تحمل اون مکان واقعاا غیر قابل تحمل بود اما چاره ای نداشتم باید میموندم و به خیال اون روز خودم پایان میدادم به تموم این نگرانی هاا...

بعد از نزدیک ۲ساعت نوبت ما شد.

رفتیم داخل اتاق دکتر و علت مراجعه مون رو گفتیم و اونم باز چند تا سوال تکراری پرسید و گفت برید اتاق بغل و از نواز مغز بگیرید...

من که خشکم زد...نوار مغزرز

یعنی چی مگه برسام من چش بود آخه...چه لحظات بدی بود ...

یه نسخه داد دستمون و فرستادمون بیرون..

با اون حال خراب و بکر آشفته رفتیم اتاق بغل و نسخه رو نشون دادیم .تا برسام و دید گفت این خیلی کوچیکه باید داروی خواب آور قوی بهش بدید تا بخوابه بعدش بیارید اینجااا

(بقیه در صفحه بعدی)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)