از وقتی مادر شدم
از وقتی مادر شدم ...
دنیای من یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته ، اونقدر حس و آرزوهای قشنگ برای برسام تو قلبم دارم که حیفم میاد حتی به زبون بیارمشون...آخه می خوام همه اون آرزوهای قشنگ ، ناب و دست نخورده بمونه تو قلبم تا روزی که با چشای خودم ببینم که پسرم بهشون رسیده و منم با خوشحالی اون خوشحال شم.
از وقتی مادر شدم ...
دیگه مال خودم نیستم..دیگه چی میتونم بخوام از این دنیا!! این زمونه گر چه خیلی باهام رفیق نبود و خیلی زود دو تا از عزیزای زندگیم رو ازم گرفت . داغ پدر و برای همیشه رو دلم گذاشت و برادر نازنینم رو ازم گرفت اما به جاش دو تا عزیز به من داد که اولیش همسر عزیزم ، عشق تموم نشدنی زندگیمه و دومیش برسام گلم ، دلیل بودنم ، نفس و تموم زندگیمه که خداوند رو هزاران بار شکر میکنم که منو لایق این دو گل دونست و بهم بخشید...
از وقتی مادر شدم ...
صبوری منه بی صبر زیاد شده ...انگار یه دفعه بزرگ شدم ...تازه فهمیدم مادر نازنین من چه سختیها کشیده تا منه قدر نشناس به این سن رسیدم...چه قدر زحمت کشیده و در مقابل همه بی مهری های گاه و بی گاه من ، در مقابل همه کم لطفی های من، همیشه با مهربونی تموم نشدنی خودش ، با مهر مادری که توی قلب هر مادری هست همه نا ملایمت های منو نا دیده گرفته و دعای خیرش همیشه و همیشه و تو هر شرایطی بدرقه راهم بوده و هست ...خوشبختی و سعادت الانم رو مدیون مادر و دعای خیرش هستم...خداوند سایه این بزرگوار رو از سر منو خواهرا و برادرم کم نکنه...
از وقتی مادر شدم ...
معنی خیلی چیزها رو فهمیدم..تازه فهمیدم وقتی یه مادر حاضره خار تو چشمش بره اما یه سوزن به پای بچش نره یعنی چی..اینکه حاضره بدترین درد ها رو بکشه اما بچش حتی یه سرما خوردگی ساده هم نگیره یعنی چی...اینکه میگن دنیای مادرا یه دنیای دیگه هست رو الان درک میکنم.یه حس قشنگی تو وجودم هر روز بیشتر و بیشتر میشه که فقط یه مادر میفهمه این حس چیه..
از وقتی مادر شدم ...
آرزو میکنم همه زنای دنیا مادر بشن که مادر شدن بهترین و ناب ترین
حس دنیاست