بازگشت بعد از سه سال ...
عزیزترینم...
امروز بعد از ماهها و سالها باز اومدم که برات بنویسم...
خیلی علتها داشتم برای اینکه کلا یادم بره بیام اینجا و برات بنویسم و بنویسم...
علتهایی که خیلی خوب نبودن،خیلی که کمه اصلا خوب نبودند😕
فقط خدا میدونه این مدت چه ها که به من نگذشته ...
اما امروز اومدم تا برات کمی از سه سالی گذشت بنویسم
سه سالی که شاید بعضی روزاش اندازه یه عمر گذشت برام .تو بعضی روزاش صدای پیر شدن قلب و روح وجسمم و میشنیدم و اما نباید امیدم رو از دست میدادم...تو بزرگترین دارایی منی و خدا رو هر لحظه شاکرم واسه بودنت،واسه داشتنت،واسه حضورت
تو تموم نشدنی ترین حس ناب دنیایی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی