اولین روز مهد کودک
امروز که برای اولین بار بردمت مهد کودک،به جرات میتونم بگم یکی از بدترین روزهای زندگیم بود.وقتی دادمت به پرستار تا تو رو ببره ، انگار قلبم داشت از جاش کنده میشد.آخه من چه جور مادری هستم ؟چه جوری تونستم گریه هاتو ببینم؟می دونم به تو هم سخت گذشت یکی یه دونم اما چاره دیگه ای جز این کار ندارم عزیزم.آخه مامانی باید برگرده سر کارش.
برسامم مامانت رو ببخش. امیدوارم وقتی بزرگ تر شدی دلیل این کارم رو متوجه شی عزیز دلم.
اینو هیچ وقت یادت نره که
مامانی همیشه واست بهترینها رو می خواد و تو همه دنیای مامانی هستی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی